با ظفرخان (#عکاس بنگلادشی) در #اردوگاه #آوارگان #روهینگیا بودیم و او با آنها صحبت می کرد. حلقهای به دور زده شد و من هم در وسط معرکه #تصویربرداری میکردم. ظفرخان از مشکلاتی که در #میانمار داشتند و شرایط کنونی اقوامشان در آنجا میپرسید و #عکس میگرفت. بعد از اینکه همه #مصیبت هایشان را گفتند، ظفرخان از من پرسید سؤال دیگری نداری؟
من پرسیدم که آیا کسی را میشناسند که بهش #تجاوز شده باشد... و بعد از ترجمه ظفرخان همه با دست این #زن #اشاره کردند..! و این #حس آن لحظه این زن است... لحظهای که از ته دل خواستم #ای_کاش_خاک_بودم..!
Me and Zafarkhan (#Bangladeshi #photographer) were in the #Rohingya's #Refugees' #camp and he was asking questions about their problems in #Burma and the current situation of their relatives there. After that, all of them talked about their #passion, Zafarkhan asked me "do you have another question?"
I asked if they know any body that was #raped? After His translation, all of them #pointed at this #woman..! This is her sense at that moment, and this is the same moment that I wished "#would_that_I_were_dust..!"
أنا وظفرخان (#المصور #البنجالي) كنا في #مخيم #اللاجئين #الروهينجيا و كان يتحدث معهم. وقد أحاتونا بدائرة وأنا كنت في وسطها وكنت أصور. ظفرخان كان يسال عن مشاكلهم في #ميانمار واوضاع اقوامهم حالياً هناك. ظفرخان سألني "عندك سوال أخر؟"
أنا سالت هل يعرفوا #نساء تم اغتصابهن؟ بعد الترجمة كلهم #إشاروا بايديهم الى هذه #المرأة..! وهذا هو #إحساسها في هذه #اللحظة... اللحظة التي تمنيت ان "#ياليتني_كنت_تراباً..!"